بروای زن،برو ای لکه آلوده به ننگ
برو،ای داغ سیه خورده به پیشانی تو
برو از دیده ام،ای دیو سیهکار پلید
تا زخاطر ببرم ننگ هوسرانی تو
?
راست گو،آن لب گلرنگ شراب آلودت
با کدامین لب افسون شده در بازی بود؟
نگه گرم گنه زای سخن پردازت-
بانگاه چه کسی،گرم سخن سازی بود؟
?
فاش گو،چشم سیه مست گنه آموزت
نگه عشق و تمنا،بسراپای که داشت؟
آن بد اندیش بدآموز تبهکار که بود-
که بفرمان هوس،برلب تو بوسه گذاشت؟
?
مرمرین پیکر افسونگر جادویی تو-
گرد آویزچه کس بود ودر آغوش که بود؟
موی مواج نوازشگر توتا دم صبح
دور از دیده ی من،ریخته بر دوش که بود؟
?
این تو بودی که بشبها همه شب تا دم صبح-
نقش رخسارتو بر پندارم بود؟!
این تو بودی که بهر لحظه،بهنگام سخن-
نام تو در همه جا ،زیور گفتارم بود؟!
?
من ندانستم از آغاز که نیرنگ و فریب-
خفته در پرده ی چشمان بدین زیبایی
بیخبر بودم از این ننگ که با بیخبری
میزدم بوسه بلبهای زنی هرجایی
?
وای بر من،تو همانی که امیدم بودی؟
توهمان چشم سیه دلبر افسونگر من؟
هرچه کوشم مگر این حادثه باور نکنم-
میدود یاد خطاهای تو در باور من
?
وای این یاد گنه خیز جنون آلوده-
آهنین چنگ،فروبرده در اندیشه ی من
ترسم این یاد روانسوز،که درجان زده چنگ-
از سرخشم،بتلخی بکند ریشه ی من
?
در خیالم چه نشستی به تباهی؟برخیز
تاکه جان رازغم یاد توآزاد کنم
پنجه اهرمنی راز گلویم بردار-
تا بچاهی روم از ننگ تو فریاد کنم.
مهدی سهیلی