کتابخانه شاهد | ||
شهرام شکیبا در خبر آنلاین نوشت: http://www.tabnak.ir/fa/news/17109 [ پنج شنبه 90/3/26 ] [ 8:51 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
در زمان پیامبر گرامی اسلام، اشخاصی مانند سجاح بنت حارث و مسیلمه کذاب ادعای پیامبری کردند. سجاح بنت حارث قصد آن کرد که با مسیلمه محاربه نماید. لذا لشکری مهیا نمود و به قصد جنگ با مسیلمه روان شد. [ چهارشنبه 90/3/25 ] [ 5:25 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
ابومیسر عابد، شخصی بود که دنیا را به کلی ترک گفته بود و شبانه روز در مسجد براثا، به طاعت و بندگی خداوند متعال مشغول بود. منبع:http://www.iranhall.com/health/maritual [ چهارشنبه 90/3/25 ] [ 5:18 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود. زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!! زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت :همینه که هست……. حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این. من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها . یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه. مردی که بتونه غذا درست کنه(!!!) و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه(!!!!!) ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل. غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم….!! منبع : http://writing.2khati.com [ سه شنبه 90/3/24 ] [ 6:5 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
گزارش على(علیه السلام) از ماجراى شورا برخى گفته اند: مراد از کسى که به خاطر کینه توزى از على(علیه السلام) روى گردان بود، طلحه بود; ولى برخى دیگر معتقدند طلحه در آن جلسه نبود و مراد سعد بن أبىوقّاص است.(30) و امّا آن کس که به خاطر خویشاوندى به عثمان مایل شد، عبدالرّحمن بن عوف بود; زیرا همان گونه که پیش از این گفته شد، عبدالرحمن با «امّ کلثوم» خواهر عثمان ازدواج کرده بود. ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «پس از بیعت عبدالرّحمن و حاضران با عثمان، نخست على(علیه السلام) از بیعت خوددارى کرد و گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در آن روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار کرد، در میان شما کسى جز من وجود دارد که آن حضرت میان او و خودش پیمان برادرى برقرار کند؟!» همگى پاسخ دادند: نه. سپس فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او گفته باشد: «من کنتُ مولاه فهذا مولاه» گفتند: نه. روشن است که على(علیه السلام) حاضر نیست براى رسیدن به خلافت ـ که حقّ اوست ـ از هر ابزارى استفاده کند و با درگیرى و لشکرکشى آن را به دست آورد. او ظلم بر خود را براى جلوگیرى از تفرقه و نابودى اصل اسلام تحمّل مى کند. امّا از یکسو، با امتناع نخستین خود و احتجاج با اصحاب شورا حقّانیت خود را بار دیگر در تاریخ ثبت کرد و از سوى دیگر، خشونت برخى از صحابه و کینه توزى آنان را براى آیندگان به تصویر کشید. [ سه شنبه 90/3/17 ] [ 5:21 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
اشــاره اکنون دست بردارید و بگذارید آنگاه که من از دنیا رفتم، تا سه روز فرصت دارید که مشورت کنید و در این سه روز صُهیب با مردم نماز بگذارد و روز چهارم فرا نرسد، جز آنکه امیرى را برگزیده باشید. در این مدّت عبدالله بن عمر نیز طرف مشورت شماست، ولى در امر خلافت هیچ حقّى ندارد، امّا طلحه شریک شماست. او اگر در این مدت سه روز آمد، وى را نیز دخالت دهید; ولى اگر نیامد، خودتان کار را تمام کنید. نکته هاى دیگر: آنگاه به على(علیه السلام) رو کرد و گفت: «تنها عیب تو آن است که در تو شوخ طبعى است. با این حال، اگر تو والى بر مردم شوى، آنان را بر مسیر حقّ واضح و شاهراه روشن، هدایت مى کنى». [ سه شنبه 90/3/17 ] [ 5:17 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
چرا ازدواج موقت یک ضرورت اجتماعى است؟ [ دوشنبه 90/3/9 ] [ 7:14 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
ازدواج موقّت یک ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعى است [ دوشنبه 90/3/9 ] [ 7:12 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
این روزها جمعى از جوانان بعد از ازدواج و قبل از عروسى گرفتار مشکلات عظیمى به خاطر درخواست مهریه ها مخصوصاً مهریه هاى سنگین از سوى همسر خود مى شوند و تاکنون بسیارى از آنها به سبب عدم قدرت بر پرداخت مهریه به زندان رفته اند و بعد از آنکه اعسار و عدم توانایى آنها ثابت شود آن را تقسیط مى کنند، مثلاً هر سه ماه باید یک سکه به علاوه نفقه بپردازد و تا تمام مهریه را نپردازد، زن تمکین نمى کند و به خانه شوهر نمى آید و اگر مهریه مثلاً 200 سکه باشد قریب 50 سال و اگر 500 سکه باشد حدود 125 سال طول مى کشد تا زن تمکین کند آیا واقعاً اینگونه قوانین موافق شریعت اسلامى است؟ [ یکشنبه 90/3/8 ] [ 12:13 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
هـ) نسبت ناروا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و چند روز بعدش رحلت کرد، به حاضران فرمود: «براى من قلم و دواتى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». در برابر این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمر گفت: إنّ النبی(صلى الله علیه وآله) غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا; بیمارى بر پیامبر چیره شد (و نمى داند چه مى گوید) و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست». در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شروع به نزاع کردند; عده اى گفتند بگذارید پیامبر نامه اش را بنویسد و بعضى سخن وى را تکرار کردند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آنها فرمان داد که برخیزند و بروند و او را تنها بگذارند. تصور نکنید این داستان خیالى و یا خبر واحد است بلکه با تعبیرات گوناگون در صحاح و مسانید اهل سنت به طور مکرّر نقل شده است و فقط بخارى در شش جا (گاه با تصریح به اسم عمر و گاه به صورت صیغه جمع) و مسلم نیز در سه جا از کتاب خود آن را آورده است.(16) شما خواننده عزیز چگونه مى توانید این خبر موثّق و معروف را تحمّل کنید و چه تفسیرى مى توان براى آن پیدا کرد، قضاوت را به وجدان هاى بیدار واگذار مى کنیم. (مشروح این ماجرا و اسناد متعدد آن را در کتاب «حدیث دوات و قلم» از همین مجموعه مطالعه کنید).
2. در ماجراى سقیفه داستان سقیفه خود داستانى طولانى و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است که نیاز به تدوین مستقلّى دارد. ولى خشونت خلیفه دوم در آن ماجرا و حوادث پس از آن به خوبى روشن است. پس از آنکه جمعى از انصار در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند و پیرامون خلافت به گفتگو پرداختند، خبر به گوش عمر رسید. وى ابوبکر و ابوعبیده جرّاح را با خود همراه کرد و به سقیفه آمد. در آنجا ابوبکر خطبه اى خواند، سپس میان حُباب بن مُنذر و عمر گفتگوهاى تندى درگرفت و هر یک دیگرى را تهدید کرد. در نهایت به خاطر رقابت همیشگى اوس و خزرج، اوسیان براى آنکه خلافت به سعد بن عباده و قبیله خزرج نرسد، با عجله با ابوبکر بیعت کردند. طبرى موّرخ معروف در نقل این ماجرا وقتى به آنجا مى رسد که افراد حاضر در سقیفه براى بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد مى کردند، مى نویسد: کسى فریاد زد: «مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!» عمر گفت: «اُقتلوه قتله الله; او را بکشید که خداوند او را بکشد» سپس بالاى سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمایم که استخوان بازویت را خرد کنم!!».(17) مطابق نقل بخارى عمر طىّ گزارشى که از آن ماجرا مى دهد، مى گوید: وقتى که سعد بن عباده زیر دست و پا قرار گرفت و عده اى گفتند: «سعد بن عباده را کشتید» من گفتم: «قتل الله سعد بن عباده; خداوند سعد بن عباده را بکشد»(18) و بدین صورت جمعى از مردم را تشویق به اعمالشان کرد. مطابق نقل دیگر، وى گفت: «قتله الله! إنّه منافق; خداوند او (سعد) را بکشد! او منافق است!».(19) در ادامه ماجراى بیعت و تثبیت خلافت ابوبکر تندخویى وى کاملاً روشن است. مطابق نقل مورّخ معروف اهل سنّت طبرى برخى از انصار گفتند: ما جز با على(علیه السلام) بیعت نمى کنیم و عمر بن خطّاب که از اجتماع برخى از اصحاب در منزل آن حضرت آگاه شد، به سمت منزل على(علیه السلام) حرکت کرد. در خانه آن حضرت، طلحه و زبیر و مردانى از مهاجران حضور داشتند (که از بیعت با ابوبکر خوددارى کرده بودند). وى به آنها گفت: «والله لاحرقنّ علیکم او لتخرُجُنّ إلى البیعة; به خدا سوگند! خانه را بر سر شما آتش مى زنم، مگر آنکه براى بیعت بیرون آیید!».(20) مطابق نقل بلاذرى، عمر با فتیله آتشین به سمت منزل على(علیه السلام)حرکت کرد، که فاطمه(علیها السلام) را کنار درب خانه ملاقات کرد. فاطمه(علیها السلام) به او فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک مُحرقاً علىّ بابى؟ تو مى خواهى درب خانه مرا بسوزانى؟» وى با صراحت جواب داد: «نعم و ذلک أقوى فیما جاء به ابوک; آرى و این کار براى آن هدفى که پدرت براى آن آمده، بسیار لازم است».(21) مطابق نقل ابن ابى شیبه، وى به فاطمه(علیها السلام) گفت: «وایم الله ما ذاک بمانعى إن اجتمع هولاء النفر عندک، أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت; به خدا سوگند آن مسأله (محبوبیت پدرت و خودت در نزد ما) هرگز مانع از آن نخواهد شد که اگر همچنان این چند نفر (على(علیه السلام)، زبیر و...) به نزد تو آیند، دستور دهم خانه را بر سر آنان آتش بکشند».(22) به سبب همین تندى ها و خشونت هاست که مطابق نقل بخارى، پس از رحلت حضرت فاطمه(علیها السلام) وقتى که على(علیه السلام)سراغ ابوبکر فرستاد، تا با وى گفتگو کند; به ابوبکر گفت تنها بیاید و کسى با او همراه نباشد; به آن دلیل که وى حضور عمر را خوش نداشت (فأرسل إلى أبی بکر ان ائتنا ولا یأتنا أحد معک، کراهیّةً لمحضر عمر).(23) در عبارت طبرى و ابن کثیر تعبیر روشن ترى آمده است که على(علیه السلام)به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون مى خواست عمر همراه او نباشد; زیرا از تندخویى عمر آگاه بود (وکره أن یأتیه عمر، لما علم من شدّة عمر).(24) تندى و خشونت وى در ماجراى سقیفه، داستانى طولانى دارد که جداگانه تدوین خواهد شد. (ضمناً فراموش نکنید، آنچه در بالا آمد و در سایر مباحث این کتاب آمده، از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است). [ پنج شنبه 90/3/5 ] [ 4:24 عصر ] [ پیام ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |