سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتابخانه شاهد
 
قالب وبلاگ


مادر جان کجا می روی!رفتن برای تو زود است و گرد یتیمی نشستن به روی ما زودتر.ما هنوز کوچکیم،از آب و گل در نیامدایم،هنوز درد یتیمی را احساس نکردیم.

گل تا وقتی نهال است نیاز به گلخانه و باغبان دارد. تاب سوز و سرما و باد و طوفان را ندارد، و ما از نهال کوچکتریم و از غنچه ظریف تر و پاک تر .

مادر جان ! برای محافظت ما نمان،نمان برای اینکه از ما مراقبت کنی،لباس ما را شستشو دهی و غذا برایمان درست کنی . مادر تو اکنون نیاز به پرستار داری.بمان برای اینکه ما تو را به روی چشمهای خود مداوا کنیم.

مادر جان!تو اکنون به کشتی نجات طوفان زده می مانی که به سنگ کینه جُهال غریق،شکسته ای و پهلو گرفته ای.

مادر!می دانیم که سینه ات خسته ،دنده پهلویت شکسته ،صورتت کبود شده ، چشمت قرمز شده،بازویت مثل بازوبند ورم کرده، محسن عزیزت بی گناه کشته شده اما مادر مهربانم ،بمان برای اینکه بی مادر نباشیم،بمان برای اینکه ما مادری چون تو داشته باشیم،مادر بمان تا بوی بهشت را از تو استشمام کنیم ، مادر بمان که بهشت بوی تو می دهد.

مادر عزیزم! می دانم که خسته ای، می دانم که مصیبت بسیار دیده ای،اما تو خورشیدی مادر! بمان! به کرکسان روزگار نگاه نکن، تو به خاطر همین چند چشم که آفتاب را می فهمند، بمان.

مادر خوبم! می دانم هنگام راه رفتن دست به پهلو و دیوار می گذاری ، می دانم با بازوی ورم کرده گیسوان زینبت را شانه می زنی، می دانم که در بستر آرامیده ای و چشم به در دوخته ای تا علی مظلوم بیاید، می دانم که می خواهی خود در را به روی بابایم باز کنی،می دانم که صورت کبود و دردهایت را از علی مخفی می سازی،ولی مادر !بمان که دل علی به تو خوش است.

مادر! نگاه کن به حسنت ، بنگر به حسین عزیزت،بنگر به زینب و ام کلثومت ،همه نالانند و غمگین، مادر عزیزم! گریه زینب را

می بینی؟ یا کربلای زینب را. مادر جان! می دانم بچه های معصومت را دوست داری، اما مادر مهربانم ،غربت مولا جگر سوز است ،همه بابایم را تنها گذاشته اند، مادر تو تنها یار و یاور بابایی، تو لنگر گاه غم مولایی،کجا می روی بمان، که با رفتنت خون از چشمان فلک می ریزد.

مادرم! ما با گریه تو و بابا چه کنیم؟ مادرم در چشمان پر از اشک تو می نگرم، علی می بینم ، و در چشمان پرخون بابا می نگرم صورت سیلی خورده تورا می بینم ، مادر بمان.

مادر پهلو شکسته ام! می دانم که با گریه به بابا می گویی، وای گریه نکن علی جان!

من گریه ام برای توست ، تو چرا اشک می ریزی؟ تو مظلوم ترین مظلوم عالمی، علی جان ! گریه بر تو رواتر است .

من آنچه کردم برای دفاع از حقوق مغضوب تو بود. پس تو گریه نکن علی جان! عالم باید برای اینهمه غربت و تنهایی تو گریه کند.

 مادرم به بابایم می گوید: علی مظلوم ببین بچه هایم را هر کدام گوشه ای ایستاده و سر به دیوار نهاده و آهسته گریه می کنند که مبادا دشمن خوشحال شود! علی جان! اکنون اوّل آسایش و ابتدای راحتی من است و آغاز مصیبت تو . علی جان! می دانم که رفتنی ام تو و کودکانم را به خدا می سپارم ؛ و سلام مرا تا قیامت به فرزندان آینده مان برسان.


[ پنج شنبه 90/1/25 ] [ 5:20 عصر ] [ پیام ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 104835